شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
با اینکـه پـیکـرِ پـسـرش بـوریـا شـود عریان به روی خاک بیابان رها شود با اینکه از قـضیّه خـبر داشت فـاطمه با اینکه دردِ دست و کمر داشت فاطمه پا شد برای امـرِ مهـمی وضو گـرفت آهی کشید و بغضِ بدی در گلو گرفت صندوقچۀ لباس و کفن را که باز کرد نفرین به اهل کوفه و شام و حجاز کرد مـیدیـد فـاطـمه شده پنـجـاه سال بـعـد در قـتـلـگــاه آمـده سـربـاز اِبـن سـعـد با نـیـزهاش به روی تـن شـاه میکـشد نـقـشـه بـرای پـیـرهـن شـاه مـیکـشـد زهرا که دید واقعه را سوخت عاقبت با آه و گـریه پیـرهـنی دوخت عاقـبت با بازوی شکستۀ خود… روزِ آخری با چشم نیـم بستۀ خود… روزِ آخری پیـراهن حـسین خودش را قـواره کرد گـریـه بـرای آن بـدن پـاره پـاره کـرد هر سوزنی که رفت به دستش دلش شکست میدید نیـزهای وسط سیـنهاش نشست پیـراهـنش همینکه به زیـر گـلو رسید در قـتـلگـاه پـنجـۀ قـاتـل به مـو رسید تا روی پیکـر پـسرش یک سپاه رفت خولی رسید و فاطمه چشمش سیاه رفت |